یک عشق بی صدا…یک عشق کاغذی…
در چهره عشق چه می گذرد؟…چهره عشق خندان است یا گریان؟
چهره عشق شاد است یا پریشان؟
هزاران فریاد بی صدا…؟ در اعماق این حنجره بی صدا چه می گذرد؟…
در اعماق فریادهایش عاشق چه می گوید؟…
آیا با گریه سخن می گوید…؟ آیا از ته دل سخن می گوید؟…
عشق را در نگاهش چگونه می بیند؟…
آیا این درد و دلهای بی صدا واقعی است؟
آیا این درد و دلها واقعا عاشقانه و از ته دل است ؟…یا اینکه دروغی است؟
و خلاصه هزاران سوال و انتظار برای هزارن جواب …!
اینبار بی سکوت ، اینبار با صدا…! صدای عاشقانه ، صدایی که از ته دل بلند شود…!…
در پشت چهره ات چه جیزی را پنهان کرده ای ؟ راز دلت چیست که با فهمیدن آن دلت را بر ای خودم فتح کنم…!
من راز دلت را نمی دانم ، من درد دلت رو نمی فهمم!…چون کلید رازهایت را در وجودت گم کرده ای ، و دلت در دل من یک دل کاغذی تجسم می شود نه یک دل واقعی!…