من که گفتم این بهار افسردنی است من که گفتم این پرستو مردنی است
من که گفتم ای دل بی بند و بار عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار
آه عجب کاری به دستم داد دل هم شکست و هم شکستم داد دل
نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیندنمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد(just 4 u) !
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشکتمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهمنمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
غم دوری بسیار سخت است مخصوصاً دوری کسی که تنها کس ماست و لحظه ای بدون او ماندن بسیار دشوار و سخت است.
می آیی ، یقین دارم که می آیی ،زمانی که مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند تو می آیی. یقین دارم که می آیی.پشیمان هم...
دو دستت التماس آمیزمی آید به سوی من ولی پر می شود از هیچ دستی دست گرمت را نمی گیرد.صدایت در گلو بشکسته و آلوده با گریه،بفریادی مرا با نام میخواند و می گویی که اینک من،سرم بشکن، دلم را زیر پا له کن
ولی برگرد...
همه فریاد خشمت را بجرم بی وفایی ها،دورنگی ها،جدایی ها بروی صورتم بشکن،مرو ای مهربان بی من که من دور از تو تنهایم!
ولی چشمان پر مهری دگر بر چهره ی مهتاب مانند نمی ماند.لبانی گرم با
شوری جنون آنگیز نامت را نمی خواند.
دگر آن سینه ی پر مهر آن سد سکندر نیست که سر بر روی آن بگذاری
و درد درون گویی
تو می آیی زمانیکه نگاه گرم من دیگر بروی تو نمی افتد،هرآسان،هر کجا،
هر گوشه ای برق نگاهت را نمی پاید،مبادا بر نگاه دیگری افتد.
دو چشم من تو را دیگر نمی خواند،محالست اینکه بتوانی بر
آن چشمان خوابیده دوباره رنگ عشق و آرزو ریزی،نگاهت
را بگرمی بر نگاه من بیاویزی
بلبهایم کلام شوق بنشانی.
محالست اینکه بتوانی دوباره قلب آرام مرا ،قلبی که آفتادست
از کوبش بلرزانی،برنجانی،محالست اینکه بتوانی مرا دیگر بگریانی.
تو می آیی یقین دارم ولی افسوس آن پیکر که چون نیلوفری
افتاده بر خاکست دگر با شوق روی شانه هایت سر نمی آرد،
بدیوار بلند پیکر گرمت نمی پیچد،
جدا از تکیه گاهش در پناه خاک می ماند و در آغوش سر گور
می پوسد و گیسوی سیاهش حلقه حلقه بر سپیدی های
آن زیبا لباس آخرینش،نرم میلغزد.
جدا از دستهای گرم و زیبا و نجیب تو...
دگر آن دستها هرگز بر آن گیسو نمی لغزد،پریشانش
نمی سازد،دلی انجا نمی بازد.
تو می آیی یقین دارم.تو با عشق و محبت باز می آیی ولی افسوس...
ان گرما بجانم در نمیگیرد،بجسم سرد و خاموشم دگر هستی نمی بخشد.
یقین دارم که می ایی.بیا ای آنکه نبض هستیم در دستهایت بود.
دل دیوانه ام افتاده لرزان زیر پایت بود.بیا ای انکه رگهای تنم با خون گرم خود تماما
معبری بودند تا نقش ترا همچون گل سرخی بگلدان دل پاکیزه ی گرمم برویانند.
یقین دارم که می آیی،بیا ،تا آخرین دم هم قدمهای تو بالای سرم باشد.
نگاهت غرق در اشک پشیمانی بروی پیکرم باشد.دلت را جا گذاری شاید انجا
تا که سنگ بسترم باشد!
در آغوش عشق
من و تو در کنار هم
تو در آغوش منی و من غرق در احساساتم
سکوت سهم این لحظه عاشقانه
در قلبم فریاد میزنم عشق من دوستت دارم صادقانه
هنوز چشمانم خیره به چشمان تو است
دیدن چشمهای زیبایت آرامش من در این لحظه ی عاشقانه است
هنوز هم سکوت...
با دیدنت شده ام مات و مبهوت...
دستانت را میفشارم
تو مرا میبوسی و من تو را در آغوش خودم میفشارم
گرمای آغوش تو
سر میگذارم بر روی شانه های تو
سکوت را با صدای ترانه اشکهایم میشکنم
تو گوش میکنی و با من همترانه میشوی
تو اشکهای مرا پاک میکنی و من اشکهای تو را
میبوسم گونه ی مهربان تو را
نمیخواهم این لحظه بگذرد ای خدا
کاش میشد در کنار هم باشیم ، تا آخر دنیا
گفتی که کاش میشد همیشه مال هم باشیم
نمیخواهم روزی بیاید که جدا از هم باشیم
گفتم عشق ما بی پایان است
قلبم تا همیشه گرفتار قلب عاشق تو است
حالا که گرفتار است ، به درد عشق دچار است ،
حالا که بی تو زندگی برایش بی معنا است
لحظه هایش بی تو همیشه گریان است
پس مطمئن باش لحظه ای نیز نمیتوانم بی تو باشم
من عاشق توام نمیتوانم لحظه ای جدا از تو باشم
میفشاریم دستانمان را در دستان هم
آرام میگریم در آغوش هم
یک عشق بی صدا…یک عشق کاغذی…
در چهره عشق چه می گذرد؟…چهره عشق خندان است یا گریان؟
چهره عشق شاد است یا پریشان؟
هزاران فریاد بی صدا…؟ در اعماق این حنجره بی صدا چه می گذرد؟…
در اعماق فریادهایش عاشق چه می گوید؟…
آیا با گریه سخن می گوید…؟ آیا از ته دل سخن می گوید؟…
عشق را در نگاهش چگونه می بیند؟…
آیا این درد و دلهای بی صدا واقعی است؟
آیا این درد و دلها واقعا عاشقانه و از ته دل است ؟…یا اینکه دروغی است؟
و خلاصه هزاران سوال و انتظار برای هزارن جواب …!
اینبار بی سکوت ، اینبار با صدا…! صدای عاشقانه ، صدایی که از ته دل بلند شود…!…
در پشت چهره ات چه جیزی را پنهان کرده ای ؟ راز دلت چیست که با فهمیدن آن دلت را بر ای خودم فتح کنم…!
من راز دلت را نمی دانم ، من درد دلت رو نمی فهمم!…چون کلید رازهایت را در وجودت گم کرده ای ، و دلت در دل من یک دل کاغذی تجسم می شود نه یک دل واقعی!…
تو شکوفه ای در کویر دلم هستی
تنها یار و همدم و زندگی ام هستی،
چه بخواهی ، چه نخواهی تا ابد در قلب من هستی.
دوستت دارم ، به خدا تنها تو را دارم ،
عاشق توام ، دیوانه آن نگاه پر مهر توام.
تو برایم بهترین هستی ، دنیا را نمیخواهم ، تو زندگی من هستی
بیا در آغوشم ، بگذار تو را ببوسم ، میخواهم در گرمی آغوشت بسوزم.
به من نگاه کن ، بگذار تا میتوانم تو را ببینم ، آنقدر ببینم تا از شوق دیدنت بمیرم.
بگذار دستانت را بگیرم ، تا آرام بگیرم از اینکه تو عشقمی و من عاشقترینم.
تو مال منی عزیزم ، این رویا نیست ای بهترینم ،
این را به خاطر بسپار که تا ابد در قلب منی نازنینم.
این فریادیست از سوی قلب من، دوستت دارم عشق من ،
این احساسیت از سوی قلب من ، همیشه بدان که تا ابد نه من بی تو هستم نه تو بی من!
ستاره ای هستی همیشه درخشان ،
جایگاه تو بالاتر از آسمان ،
قسم به عشق پاکمان ، عاشقت میمانم تا پای جان.
بی تو سفر برای من پر از دلتنگیست !
بی تو سفر برای من پر از غم و غصه های عاشقیست!
عزیزم بی تو به سفر نخواهم رفت !
این دل بی طاقت طاقت دوری تو را ندارد ، این دل حتی وقتی در کنار تو هست نیز بهانه تو را میگیرد !
بی تو سفر برای من پر از درد و غصه است ، جاده بی تو سرد سرد است !
دلم میخواهد همیشه در کنارت باشم ، لحظه ای نیز طاقت ندارم دور از تو باشم!
سفری که آغازش با اشک باشد و دلتنگی برایم عذاب است !
سفری که با دو چشم خیس آغاز شود ، پایانش مرگ لحظه هاست!
نه عزیزم ، من طاقت بی تو سفر کردن را ندارم!
شعر سفر را نخوان که من طاقت اشک ریختن را ندارم!
میدانم اگر بروم هوای چشمانم تا پایان بارانیست !
میدانم تو نیز طاقت رفتنم را نداری ، و تو نیز میدانی که من نیز طاقت اشک ریختنت را ندارم!
به خدا بی تو محال است بروم ، ما طاقت دوری را نداریم !
بی تو نمیروم ، تو دنیای منی ، بی تو کجای دنیا دارم که برم؟
من همیشه درون چشمانت به سفر میروم ، همیشه در اعماق قلبت که به اندازه یک دنیاست مسافرم!
بی تو به سفر نخواهم رفت ، این دل طاقت ندارم یک قدم نیز از تو دور شود!
بگذار در این دو روز دنیا در کنارت باشم ، و تا نفس در سینه ام هست تو را ببینم !
تو را ببینم و شاد باشم ، لحظه های زندگی ام را با تو بگذرانم و خوشحال باشم!
نمی روم تا در کنار تو باشم ، نه اینکه بروم و لحظه ای نیز جدا از تو باشم!
بی تو محال است به سفر بروم ، مگر اینکه سفر ما را با خود ببرد!
گفتی از احساسم برایت بنویسم
میخواهم برایت بگویم از احساسم
میدانی چه احساسی دارم به تو
دستت را بر روی قلبت بگذار تا بگویم برای تو
قلبت به عشق چه کسی متیپد
قلبت به عشق کسی میپتپد که قلبش برای تو میتپد
دستم را بر روی قلبم گذاشتم و گرمای دستانت را احساس کردم
گوش کن به صدای تپشهای قلبت،
صدا کن اسم او را که دوستش داری
صدا کردی اسمم را ، سرت را بر روی سینه ام گذاشتی و فریاد عشق را شنیدی
صدایی که از قلب من بود ، همان فریاد تو بود ، فریاد زدم دوستت دارم
آنچه در قلب تو بود ، احساس من بود
عزیزم گفتن این احساس بهانه ی من بود
خواستم تو از احساست بگویی ،
شنیدم احساس تو را ، حس کردم گرمای وجودت را
لبخند بر روی لبانت نشسته
میدانم چقدر این احساس به دلت نشسته
زمزمه های عشق
باز هم برایم بگو از خودت، از آن مهر و محبتی که در دلت است
میخواهم غرق شوم در مهر و محبتهایت
میخواهم از حالا تا آخر عمر ببوسم گونه هایت
میخواهم بگویم خیلی دوستت دارم
میخواهم بمیرم و بعد بگویم شدم فدایت
باز هم میگویم برایت ، باز هم مینویسم به عشقت
تا نفس در سینه دارم، عشق تو را همیشه در دل دارم
هنوز صدای آن فریاد در گوشم است ...
هنوز امواج زیبای احساست ، عاشقانه در آغوش میگرد ساحل دلم را
تو را در میان ستاره های آسمان یافته ام ، تو تنها ستاره درخشان و پرنور هستی.
تو را در میان گلستان باغ زندگی در میان تمام گلها یافته ام ، تو زیباترین و خوشبوترین گل هستی.
با باور تو به این باور رسیده ام که بدون تو هرگز!
هرگز شوقی برای زندگی نیست ، راهی برای نفس کشیدن نیست.
تو همنفس منی ، تو همانی که به لحظات سرد زندگی ام با گرمای عشقت جان دادی.
وقتی تو برای من باشی و من برای تو ، ما هر دو تا ابد برای هم خواهیم بود.
با باور تو به این باور رسیده ام که زندگی تنها با تو زیباست.
بگو ای عشق که مرا دوست میداری.
بگو ای عشق، بگو که عاشق منی و در این دنیای بزرگ تنها مرا داری.
بگو تا احساس کنم بیش از عشق بر من عاشقی عزیزم.
بگو تا احساس آرامش کنم که در این دنیای بزرگ کسی هست که دیوانه و دلسوخته من است.
بگو که تا پایان راه عاشقی با من می مانی تا دلم آرام شود و به خواب عاشقانه روم.
به خوابی روم که تنها در آن خواب تو را ببینم و احساست کنم.
بگو ای عشق که مرا دوست میداری اگر بارها به من گفته ای باز تکرار کن این کلمه را.
بگو دوستت دارم و عاشق تو هستم عزیزم.به من غرور بده، اراده و قدرت عاشق شدن را بده.
عزیزم مرا حس کن بیشتر از همه لحظه ها، این دل شکسته مرا باور داشته باش، و این عشق مرا از تمام وجودت بپذیر.این چشمهای خیس مرا با چشمهای خیست نگاه کن و به من بگو که به سوی من می آیی.به منی که زخم خورده از کلام عشق هستم، معنای واقعی عاشق شدن را بیاموز و به منی که خسته و خورد از زندگی ام آرامش هدیه کن.آرامش من تو ، آن صدای مهربان و چهره ماه تو هست.اگرچه میدانم تو مرا خیلی دوست میداری و دیوانه این قلب پر از درد منی ولی باز میگویم که ای عشق من تکرار کن که مرا دوست میداری.تکرار کن عزیزم… با احساسی پاک، از ته قلبت و با تمام وجودت بگو که عاشق منی.من آرزوی این دوست داشتن و ابراز محبتی مانند تو را داشتم , آرزوی عشق پاکی مانند تو را داشتم .اینک به منی که همان آرزوی عشق تو را داشتم بگو که دوستم میداری و تاپایان راه با من میمانی تا به تنها آرزویم برسم .
بارها از سرزمین عشاق با دلی شکسته و چشمانی خیس سفر کردم اینک میخواهم با تو باز به سوی آن سرزمین باز گردم و دیگر نیز سفر نکنم.
بگو که مرا دوست میداری تا غرور عشقت در دلم بنشیند، تا آنهایی که عاشق قلب من هستند بدانند که من یاری دارم، یاوری دارم و من مجنون، لیلایی دارم.
بگو مرا دوست میداری، بگو که عاشق منی و بگو دیوانه این قلب پر از درد منی.
بگو ، منتظرم. منتظر آن صدای مهربانت هستم .
چقدر مرا آرام می کند …. دلم را از غم ها و غصه ها خالی می کند.
بغضی که گلویم را می فشارد شکسته می شود.
انگار همین چند لحظه پیش بود که درکنارم بودی.
گوش میکنم به آهنگ دلنشین عشق ، و به یاد لحظات زیبای با تو بودن می افتم.
به یاد آن لحظاتی می افتم که این ترانه را برایم میخواندی.
گوش کن به زمزمه این دل بی طاقت.
همیشه همان ترانه ای که هر روز آن را گوش میکردی ، گوش میکنم و با شنیدن آن لحظه به لحظه به یادت هستم.
از آغاز تا پایانش با چشمان خیس آن را گوش میکنم.
می خوانم همراه با ترانه ، گاهی وقتها با آن فریاد میزنم.
فریاد میزنم و اشک میریزم و آنگاه که از فریاد خسته میشوم آن را در دلم زمزمه میکنم.
بیا گوش کن به زمزمه این دل.
ترانه تو ، آغاز دلتنگی های من است ، پایان غصه های من است.
ترانه تو ، صدای مهربان تو است ، لحظه زیبای در کنار تو بودن است.
بیا بخوان برایم ترانه عاشقی را ، بخوان تا آرام شوم ، بخوان تا لحظه ای دوباره همنشین اشکهایم شوم ، بخوان تا با تو بخوانم.
میخوانی ترانه عاشقی را ، میخوانم با تو و گوش میکنیم به زمزمه دلهایمان.
زمزمه میکنم نام مقدست را ، همراه با دل و هم صدای ترانه تو.
هیچ وقت دل به کسی نبند چون این دنیا اونقدر کوچیکه که توش دوتا دل کنار هم جا نمیشه... ولی اگه دل بستید هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا اوقدر بزرگه که پیداش نمی کنی
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست و چه زشت به من و سادگیم خندیدی
به من و عشق پاکی که پر از یاد تو بود
و به یک قلب یتیم
که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو برو تا راحت تر تکه های دل خود را سر هم بند زنم
*****************************************
تو که قدر وفا مو ندونستی
میشد یه رنگ بمونی نتونستی
گمون نکن که تو دستات یه اسیرم
دگه قبلم و از تو پس میگیرم
*****************************************
زیادی خوبی کردم
رفتی نموندی با ما
آخر خط رسیده
دوسم نداری حالا
***
با رقیبم نشستی
گفتی همین که هستی
رفتی و بی تفاوت
دل منو شکستی
*****
یه روزی بر میگردی
وقتی که خیلی دیره
خیال میکردی قلبم
بدون تو میمیره
*****
خیال میکردی هیچوقت
دست تو رونمیشه
بازی دیگه تمومه
برو واسه همیشه
****
دلم گرفته از تو
از عاشقی حرف نزن
آخر قصه ما
نه تو میمونی نه من
*****************************************
وقتی نیستی هر چی غصه است تو صدامه
وقتی نیستی هر چی اشکه تو چشامه
از وقتی رفتی دارم هر ثانیه از رفتنت میسوزم
کاشکی بودی و میدیدی که چی آوردی به روزم
حالا عکست تنها یادگار از تو
خاطراتت تنها باقی مونده از تو
وقتی نیستی یاد تو هر نفس آتیش میزنه به این وجود
کاش از اول نمیدونستی من عاشق تو بودم
*****************************************
آخ که دیگه یادش نیست
که می گفت دلدارم باش
از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ، وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت… روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!
درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ، برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!
این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ، خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم، تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم، او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ….
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری…
.
امروز آمده و هنوز به یاد دیروزم، بی تاب و بی قرارم، هنوز دارم به عشقت میسوزم
دیروز رفته و دلم کجای کار است ، نمیدانم دلت هنوز به یاد دل من است
میسوزم و میسازم و گله ای ندارم از این لحظه ها ، این تقدیر من است با همین حال و روزم هدر رفت تمام سالها
میدانم فردا می آید و من مثل امروزم ،مثل امروز که در حسرت دیروز نشسته بودم ، مثل دیروز که عاشقت شده بودم ، عاشق شده بودم و از این روزها بی خبر بودم ، نمیدانستم تو میروی ، چقدر من خوش خیال بودم…
دفترم لبریز شده از احساسات
روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد
عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده
فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ،را شنیده
که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا ،
فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا
فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو؟
گفتی تو مرا بیشتر دوست داری ،
پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری
از دلتنگی تو ،اشک میریزد آرام آرام این دلم ،
خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم
تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها ،
انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن تو
به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را ،
کسی چه میداند احساس درون قلب ما را ،
کسی چه میداند عشق ما چیست ،
یا آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست!
هوا ، همان هواییست که تو دوست داری ،
دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریم
آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم
من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم
گل من ایستاده است در مقابل چشمانم
عطر تو عاشقانه پیچیده اینجا
احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره، همینجا
اگر عشقی در این زمانه باشد آن عشق تویی،
اگر یک با وفا در این دنیا باشد آن با وفا تویی.
با بودن تو در قلبم ، این قلب خوشبخت است .
با بودن تو در این دنیا احساس میکنم که عاشقترینم .
اگر یک عشق جاودانه در این دنیا باشد ، آن عشق در قلب من است .
به تو افتخار میکنم ای عشق ، تویی که مظهر پاکترین عشق روی زمینی.
اگر یک عاشق در این دنیا باشد ، آن عاشق واقعی منم زیرا پاکترین عشق در قلبم است.
تو بهترین هدیه از طرف خدا برای منی
اگر این دنیا با آدمهای بی وفایش با قلبم مدارا نکردند ،
تو در میان آنها با محبت و عشقت به من زندگی دوباره دادی ای تو که سرچشمه محبت و عشقی
اینک که آمدی در قلبم مطمئن باش که برای همیشه خواهی ماند.
و حتی یک لحظه نیز پیشمان نخواهی شد که در قلب منی ،
آنقدر در این قلب ولی عاشقم به تو عشق می ورزم.
تا با تمام وجود معنای عشق را در قلبم حس کنی .
اگر یک دل دیوانه در این دنیا باشد ،
دل من است که دیوانه قلب مهربان تو است.
بشکن سکوت عاشقانه را با فریادت .
فریاد بزن نام مرا که با رعد صدایت هوای دلم بارانی شود
آنگاه که هوای این دل بارانی شد بیا در زیر بارانش .
حس کن گرمی قطره های باران را در قلبم ، که برای تو می بارد .
تو مقدس ترین عشق در این دنیایی که برای من و قلبمی.
اگر یک با وفا ، یک همدل و همزبان در این دنیا باشد ، تویی که تا ابد در قلبمی.
من میخوام اشکو بفهمم – وقتی از چشام میریزه
تنهایی گرچه کشنده ست – واسه من خیلی عزیزه
او هر روز با چند دل ، همدل است
با چند آغوش، همبستر است
با چند غریبه، همسفر است
حرفهای من یک هشدار برای تو است
دلم برایت سوخت ، هنوز اینجا پایان راه تو نیست
تو اشتباه نکردی ، هنوز گناهی شامل حال تو نیست
او اشتباه میکند که هنوز معنی عشق را نمیداند
فکر میکند عشق همان هوس است ،
هنوز معنی دوست داشتن را نمیداند
با یک دل وفادار بمان ، همیشه عاشق یک دل بمان
این را بدان که هیچگاه به امید عشق دوم نمان
از هوس بیذارم
همیشه از آغوش گرم و نرم او میگریزم
آغوش من مال یکی است
دلم وفادار کسی است
رفتن این راه در مرام ما نیست
دل من بازیچه دست آنها نیست
آغوش فقط مال یک نفر است
عشق بازی و هوس زودگذر است
به فکر پاک ماندن ، و همیشه ماندن باش
که عشقهای این زمانه هوس است